یادگاری برای تو

هر چی که گذشت

وای بچه ها چقدر نظر میذارید یه وقت خسته نشید!!!!

 

حیف من که این همه واستون نظر میذارم..

 

راستی این هم یه آدرس وب دیگه منه اگه نظر بذارید

 

اونجا تو اونجا هم

 

شما رو لینک میکنم..

yadegarybarayema.blogfa.com

فانوسی از جنس عشق

نوشته شده در شنبه 11 آذر 1398برچسب:,ساعت 16:30 توسط سراب| |

 

بچه ها خیلی دلم گرفته حال بابا بزرگم اصلا خوب نیست تو رو خدا

براش دعا کنید خوب بشه .تو رو خدا دعا کنید.........

التماس دعا

نوشته شده در شنبه 11 آذر 1391برچسب:,ساعت 16:55 توسط سراب| |

 

باران دوباره بارید وبارید...!

 

 

 

صدایش همچنان در راهوروی قلبم راهور است . باران دوباره

 

بارید و بارید تا شاید این

 

بار زمین تشنه را بتواند سیراب کند .

 

ساعاتی گذشت زمین و باران به مشاجره ی خود ادامه

 

دادندتا حدی که فریاد ابرها

 

گوش زمین را لرزاند و گفت:زمین یا باید بارش را بپذیردیا

 

تشنگی را....

 

زمین به فکر فرو رفت،ابر دوباره غرید،گفت:این سوال جوابی

 

ندارد؟

 

زمین گفت:تشنگی را قبول دارم و اورا میپذیرم،چرا که

 

سیرابی من باعث تباهی باران است،

 

و می توان گفت:بی بارش عشق هم زندگی هست

نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:باران ,سراب,یادگاری برای تو,,ساعت 21:43 توسط سراب| |

 

 

کابوس شب...
 
دیشب خوابی دیدم که دگر مقدس نبود ،مانند دگر خوابها رویا نبود...
 
بلکه یک کابوس هزاره بود،کابوسی که مرا در فکر و خیال و توهمات رها
 
کرده ،کابوسی تلخ که با هیچ قطره محبتی از دور کلامی هم شیرین
 
نمیشود ،مگر اینکه دستان گرم تو را بگیرم و در شیرینی نگاهت سیر نگاه
 
کنم.

 

نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:کابوس شب, سراب, یادگاری برای تو,,ساعت 21:23 توسط سراب| |

 

 

حر ف اصلی من...؟

 

 

هیچ وقت به کسی نگو که دوستش داری ، چون اون وقته که درخت محبت

 

بی بار وبر

 

 

میشه و به جاش یه در خت غرور برات سبز میکنه که  اون وقت خودش

 

 

و خدایی

 

میدونه که باید برای محبت از اون گدایی کرد و اونو پرستش کرد

نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:حرف اصلی من,سراب,یادگاری برای تو,ساعت 21:9 توسط سراب| |

 

 

صدا...

 

صدا،صدای توست که در گوش من طنین انداز  است.طنین انداز

 

اما،تلخ که میگوید:گویا تو باید تنها باشی ، تنهاترین.زیرا کسی که عاشق من  

 

باشد،روزگارش همین است و همین .

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:صدا,سراب,یادگاری برای تو,ساعت 21:4 توسط سراب| |

                             وقتی تنها ی تنها میشی خیلی سخته...!

نوشته شده در پنج شنبه 9 آذر 1391برچسب:,ساعت 20:52 توسط سراب| |

نمی دانم نمیخواهی بدانی یا اینکه خودت را به ندانستن میزنی

 

نمی دانم دنیا به تو ندانستن را یاد داداه است یا تو به دنیا ؟

 

نمی دانم تو نمیدانی که من هر روز از عشق تو میسوزم یا که میدانی

 

و نمی خواهی قبول کنی...

 

ای کاش بدانی حتی اگر در ندانستن و ناآ گاهی باشد که من تو را دوست

دارم...

 

ای کاش درد بی کسی را میفهمیدی ...

 

ای کاش درد شکستنت را جلوی سیلاب انسان ها میدیدی..

 

ای کاش برایم دردی نشد پس تو هم ای کاش را به درد بی درمان هایم

 

افزوده مکن...

نوشته شده در چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:نمیدانی یا که نمی خواهی,سراب ,یادگاری برای تو,ساعت 22:29 توسط سراب| |

یادم آید روزی که یا مرا به نگاه کردن بارش عشق دعوت نمود ،

 

آنگاه خودش در زیر بارش گم شد و سراغی از من نگرفت.

 

ای کاش یارم باز گرددهمچو یار دیگری...

نوشته شده در چهار شنبه 8 آذر 1391برچسب:یادم آید روزی,سراب , یادگاری برای تو,ساعت 20:34 توسط سراب| |

 

جا گذاشته ام دلم را...

هرکه یافت مژدگانی اش

تمام زندگی ام

                                    

 

یک جهان قاصدک ناز به راهت باشد!بوی گل نذر تشنگی نگاهت باشد...

وخداوند شب وروز وتمام لحظات با همه قدرت خود پشت و پناهت باشد.

                                

یادت باشه:وقتی واسه کسی همه کس شدی/اون کس بعد تو خیلی بی

کسه/یا برای کسی همه کس نشو/یا اگه شدی به فکر بی کسی هاش

باش.

                            

 

نوشته شده در یک شنبه 28 آبان 1391برچسب:چند پیامک به دیار عاشقی,سراب,یادگاری برای تو,ساعت 20:45 توسط سراب| |

 

باز یقه ام را چسبیده ای که برایم شعر بگو

 

" عشق من " شعر تویی

 

این نوشته ها بهانه اند ...

نوشته شده در جمعه 19 آبان 1391برچسب:عشق من,سراب,یادگاری بری تو,ساعت 17:55 توسط سراب| |

 

شب عروسیه ، آخر شبه ، خیلی سرو صدا هست میگن عروس

رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هرچی منتظرشدن برنگشته در

رو هم قفل

کرده . داماد سراسیمه پشت در راه میره. داره ازنگرانی و ناراحتی

دیوونه میشه . مامان وبابای دختره پشت در داد میزنند : مریم

دخترم در رو باز کن ، مریم جان سالمی ؟

آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو میشکنه میرن

تو . مریم ناز مامان بابا مثل یک عروسک زیبا کف اتاق خوابیده لباس

قشنگ عروسیش با خون یکی شده ولی رو لباش لبخنده !

همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند . کنار دست

مریم یه کاغذ هست .

.

.

.

یه کاغذی که با خون یکی شده . بابای مریم میره جلو . هنوزم چیزی

رو که میبینه باور نمی کنه . با دستایی لرزان کاغذ رو بر میداره بازش

میکنه و می خونه : سلام عزیزم . دارم برات نامه می نویسم .

آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه .

کاش منو تو لباس عروسی می دیدی . مگه نه اینکه همیشه آرزوت

همین بود ؟! علی جان دارم میرم . دارم میرم که بدونی تا آخرش رو

حرفام ایستادم . می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم .

دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم . ولی کاش منم حرفای

تو را می شنیدم . دارم

میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی ، یادته ؟! گفتم یا تو یا مرگ ،

تو هم گفتی ، یادته ؟! علی تو اینجا نیستی ، من تو لباس عروسم

ولی تو کجایی ؟! داماد قلبم تویی ، چرا کنارم نمیای ؟ !

کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون

رگش رنگ می کنه . کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو

حرفاش موند . علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت

داشت . حالا که چشمام دارند سیاهی میرند ، حالا که همه بدنم

داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام

میگذره . روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد ، یادته ؟! روزی که

دلامون لرزید ، یادته؟ !

روزای خوب عاشقیمون، یادته ؟! نقشه های آیندمون ، یادته ؟! علی

من یادمه ، یادمه چطور بزرگترهامون ، همونهایی که همه

زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند . یادمه روزی که

بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو

سراغش .

یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری

اسمشو بیاری . یادته اون روز چقدر گریه کردم ، تو اشکامو پاک

کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه ! می گفتی

که من بخندم . علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ

شده یا بازم گریه کنم .

هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو

چشمای من نیافته ولی

نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام .

روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی

داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی

نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات .

دارم به قولم عمل می کنم . هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ .

پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم .

نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی

تو دستام باشه . همین جا تمومش می کنم . واسه مردن دیگه از

بابام اجازه نمی خوام

وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس

عروس چقدر بهم میان !

عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم . دلم برات خیلی تنگ شده . می خوام

ببینمت . دستم می لرزه .

طرح چشمات پیشه رومه . دستمو بگیر . منم باهات میام . . .

پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی

دختر قشنگش ایستاده و

گریه می کنه .

سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه

چه خاکی تو سرش شده

که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه .

آره پدر علی بود ، اونم یه نامه تو دستشه ، چشماش قرمزه ،

صورتش با اشک یکی شده بود . نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد

نگاهی که خیلی حرفها توش بود . هر دو سکوت کردند و بهم نگاه

کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود .

پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده

بود که بگه پسرش به

قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود .

حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده .

حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو

مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت ! مابقی هر چی مونده

گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا

نمی کنند . . .

فرستنده:پردیس جون

نوشته شده در چهار شنبه 17 آبان 1391برچسب:,ساعت 22:9 توسط سراب| |

تهی بودن وفتی دردناکه که وقتی به کسی میگی دوستش داری . اون وقته که میگه من هیچ حسی بهت

نداشتم .چرا عاشقم شدی؟چه ساده دل دادی به کی به من؟
 

اون وقته که میفهمی از درون و داخل از اولش تهی بودی .
 

اون موقه ست که میبینی از درون خالی شدی دنیا برات تاریک شده. انگار عرصه جهان بهت بسته شده.

نوشته شده در سه شنبه 9 آبان 1391برچسب:تهی,سراب,یادگاری برای تو,ساعت 21:11 توسط سراب| |

امشب در سر شوری دارم، امشب دردل نوری دارم

باز امشب در اوج آسمانم، رازی باشدبا ستارگانم

امشب یکسر شوق و شورم، از این عالم گوئی دورم

از شادی پر گیرم که رسم به فلک

سرود هستی خوانم در بر حور و ملک

در آسمان غوغا فکنم

سبو بریزم ساغر شکنم

امشب یکسر شوق و شورم، از این عالم گوئی دورم

با ماه و پروین سخن می گویم، وز روی مه خود اثری جویم

جان یابم زین شبها، می کاهم از غمها

ماه و زهره را به طرب آرم،از خود بی خبرم ز شعف دارم

نغمه ای بر لب ها، نغمه ای بر لب ها

امشب یکسر شوق و شورم، از این عالم گوئی دورم

امشب در سر شوری دارم، امشب دردل نوری دارم

باز امشب در اوج آسمانم، رازی باشدبا ستارگان

امشب یکسر شوق و شورم، از این عالم گوئی دورم

نوشته شده در سه شنبه 9 آبان 1391برچسب:امشب درسر,سراب,یادگاری برای تو,ساعت 20:52 توسط سراب| |

 

 دوست داشتن برتر از عشق

… آتشهایی که می پزند، آتشهایی که می سازند ؛آتشهای سرد، خنک کننده ،خوب، پاک، روشن،نامرئی، . .. نیرو آن آتش عشق در خدا !! چه کسی به این پی برده است ؟ آتش عشق در روح خدا ، آتشی که همه هستی تجلی آن است ،آتش گرم نیست ،داغ نیست .چرا؟ نیازمندی در آن نیست ،تلاطم در آن نیست، نا استواری ، شک، تزلزل ، تردید ،نوسان ، وسواس،اظطراب ... نگرانی ،در آن نیست، اما آتش است ،آتشین تر از همه آتشها .آتشی که پرتو یک زبانه اش آفرینش است، سایه اش آسمان است،جلوه اش کائنات است،گرده خاکستر نازک و اندکش کهکشانها است... چه می گوییم ؟!!!

این آتش عشق در خدا !یعنی چه؟آتش عشق که این جوری نیست ..... پس این آتش دوست داشتن است. آری.

آتش دوست داشتن است،عجب ! ؟ منهم مثل همه عارف ها و شاعرها حرف میزدم.آتش عشق !؟ آنهم در خدا !؟

نه ، آتش دوست داشتن است که داغ نیست ، سرد نیست، حرارت ندارد؛ چرا؟ که نیازمندی ندارد؛ که غرض ندارد؛ که رسیدن ندارد،که یافتن ندارد،که گم کردن ندارد ، که به دست آوردن ندارد ،که بکار آمدن و بدرد خوردن ندارد...

نوشته شده در جمعه 5 آبان 1391برچسب:برتر از عشق,سراب, یادگاری برای تو,ساعت 16:50 توسط سراب| |


Power By: LoxBlog.Com